پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۱۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه

پاهایم انگار با دو میخ فولادین، روی زمین چسبیده بودند. نمی‌دانستم تصوّر من اشتباه بود یا واقعاً داوین گریه می‌کرد! چرا اشک ریختن او مرا می‌ترساند؟ چرا حتی خیال این‌که او گریه می‌کند تا این حدّ برایم دلهره‌آور بود! اصلاً مگر او چیزی از احساسات سرش میشد؟
با شنیدن صدای خدشه‌دارش، بیشتر از قبل پشت آن بوته‌ها پنهان‌تر شدم.
انگار با دانیال، برادر خفته در خاکش سخن می‌گفت!
-

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م.ر

    30

    👏👏

    ۲ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    🌹✨

    ۲ هفته پیش
  • ستاره

    00

    دیدی گفتم جرقه میزنه 😂

    ۲ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    پیش بینی‌هات همیشه درسته دختر🥹🧡

    ۲ هفته پیش
  • مهتاب

    10

    عالی بود . موفق باشی نازنین جان ❤😘

    ۲ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    خیلی ممنون مهتاب جان، عزیزی🧡✨

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.